دورهمی قسمت ۱۶


من و دوستان تنیس

همه چی میزارم

دورهمی قسمت۱۶
شروع
با اعصبانیت بلند شدم چشمام به اطراف چرخوندم که دیدم پسرا هم هستن چشمام روبستم و با تمام توان داد زدم_کی غذای منو دست کاری کرده؟
بعد چند دقیقه چشمم رو باز کردم که دیدم کسی نیست .
_کجا هستید ؟هان؟
صدایی نیومد رفتیم دنبال دخترا میدونستم کار دختراس برای اذیت کردن پسرا خرابکاری کردن اونم چی !غذای من اگه بدونم نقشه کی بوده داغونش میکنم.کمی به اطراف نگاه کردم که دیدم یکی داره قایم میشه از لباسش معلوم بود که اتوبه هستش.
_اتوبه کجا میری؟
صدای اروم اتوبه_لعنت به این شانس  وبعد با صدای بلند گفت-خواهر من به جون تو کاری نکردم.
_میدونم بیا بیرون.
به میز نگاه کردم حتی خانم ویلیام هم نبود .
اتوبه_چی کار داری؟
_بیا تا بگم.
تا میخواستم بریم صدای پچ پچ دخترا و پسرا معلوم شد که بدتر عصبانیم کرد.
_ساکت بعدا حساب شما ها رو میرسم.
صدای رزلا_نمی تونی مارو بگیری.
صدای ایجی_اگه دوست داری زنده بمونی ساکت شو.
صدای رافائل_توهم اگه جرعت داری بگوکی هستی تاحسابت روبرسم.
صدای سانادا_رافائل ساکت باش مگه نمی بینی که ریواس فعال شده؟
صدای رافائل_باشه بابا.
_ساکت شید شما هم مگرنه حسابتون رو الان میرسم.
صدای جان_اروم باش خانم خانما
_تو یکی خفه شو.
صدای انی_بچه ها بسه الان ما رو میکشه.
همراه اتوبه به سمت خوابگاه رفتم که وسط راه اتوبه دستمو گرفت.
اتوبه-خوبی؟
-اره خوبم تو چی؟
اتوبه-خوبم این دخترا اومدن بلایی سر سانادا بیارن که هیچ بلایی نیومد به جاش ما رو داغون کرد.
-حرص نخور برادر من بیا دنبال من میخوام یه چیزی بهت بدم.
اتوبه-بریم.
با اتوبه به اتاقم رفتم واز کیفم یه چاقو پلاستیکی و خون مصنوعی در اوردم.
-وقت نمایشه.
اتوبه-هنوز اون کار رو یادته؟
-اره.
یکم از خون مصنوعی رو روی لباس اتوبه ریختم و خنجر پلاستیکی رو شکستم و رو لباس اتوبه چاسازی کردم.
-اماده ای؟
اتوبه-اره.
اتوبه نفس عمیقی کشید و کارش رو شروع کرد.
اتوبه-اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخخخخخخخخخخخخخخخ.
شیرایشی-چی شده اتوبه؟
اتوبه با صدای ضعیف گفت-کمک کمک.
یهو همه وارد اتاق شدن و دست خونی من و اتوبه زخمی شده رو دیدن و با تعجب بهمون نگاه کردن.منم یه خنجر پلاستیکی دیگه در اوردم وبا تهدید به بچه ها نشون دادم که یه قدم عقب رفتن.
-بگید کار کی بود تا همه رو نکشتم.
چاقورو به صورت تهدید جلوی صورت بچه ها گرفتم قیافه هاشون خیلی خنده دار شده بود وایی ومردم از خند ولی نباید بخندم مگرنه لو میرم.
انی-دختر خوب ریوس جان اون چاقو رو بزار کنار تا باهم حرف بزنیم.
با داد گفتم-کی غذای منو دستکاری کرده؟
ایجی-همه اینکارات بخاطر دستکاری غذا بود؟
چاقو تو دستم چرخوندم که صدای ناله اتوبه اومد-اخ ویی درد میکنه.
یوکیمورا-خوبی اتوبه؟
اتوبه-به نظرت من خوبم؟
جان-نه.
-همه ساکت بشن نگفتید کار کی بود؟
انی-کارما دخترا بود.
سانادا-ولی کسی جز ریواس وارد اشپز خونه نشود.
-من رفته بودم درمانگاه من نبودم.
سابی-من بودم.
سانادا-چی؟
یهو با شدت چاقو رو به سمت سابی پرت کردم که از بقلش ردشد و چاقو به دیوار خورد و نیست ونابود شد.
اکایا-اوه اوه قدرت رو برم چاقو پا نابود شد.
-من با شمادخترا کاردارم بهتر وایسید.
هما-جان خرزوخانت بس کن.
رفتم نزدیکشو که اونا عقب رفتن رنگشو عین دیوار سفید شده بود نتونستم جلوی خودم رو بگیرم وخندم گرفت حالا بخند مگه تموم میشه.
-اخ اخ دلم مردم از خنده قیافه هاتون خیلی باحال شده بود.
هرداد-تو هیچ وقت ادم نمیشی.
-میزارم به حساب تعریف.
اتوبه به زور بلند شد اخه هنوز داشت از خنده غش میکرد.
-بسه دیگه اتوبه.
اتوبه در حالی که سعی داشت چاقو پلاستیکی رو از رو لباسش بکنه گفت-اخه خیلی باحال بود اخ دلم.
انی-همش سرکار بود؟
-بله.
سابی-اتوبه سالم بود؟
اتوبه-بله خانم.
همه با خشم به من نگاه کردن.
-تقصیر خودتون بود.
سابی-ولی ناجوانمردانه بود.
اتوبه-مگه نمی دونستید ریواس رو غذاش حساسه؟هان؟
هما-چرا ولی میخواستیم حال بعضی هارو بگیریم.
اتوبه-اون بعضیا درس گرفتن لازم نیست شما کاری بکنید.
-بسه دیگه سرم رفت.
با عصبانیت رفتم تو اتاقم از صبح تاحالا بدشانسی اخه چرا.
سانادا-خوبی ریواس؟
-اره خوبم فقط سرم درد میکنه.
سانادا-بگیربخواب تا خوب بشه.
-مهربونی بهت نمیاد.
سانادا-همه اینو بهم میگن.
-زکی چه به خودش مغرور شده.
سانادا سری از تاسف برام تکون داد و بعد منو هل داد رو تخت و پتو روم کشید و خودش رفت بیرون.
-دیونه زنجیره ای، قزمیت ،مغرور،حال بهم زن................
سانادا-شنیدم چی گفتی.
-گفتم که بشنوی اقا.
سانادا-از دست تو.
-راستی ظرفا چی؟
سانادا-خودم ظرفارو میشورم.(خدا بده از این شوهرا)
سانادا رفت بیرون وچراغ اتاق رو خاموش کرد منم کم کم خوابم برد راستی چرا از سانادا بدم میاد؟اون که کاری نکرد؟اخه چرا؟تو فکر وخیال بیخودم بودم که خوابم برد فردا رو تمرینه.
(فردا صبح)
تو خوابای خوب خوب بودم که یهو ساعتم زنگ خورد.
-ای چی به تو بگم اصلا من که اصلا ساعت نداشتم لابد مال سانادا هستش.
اتاق رو نگاه کردم سانادا رو یه مبل تو اتاق خوابیده بود لامصب خوابش چقدر سنگینه از رو تخت بلند شدم و رفتم پتو رو سانادا انداختم و رفتم این ساعت رو خاموش کنم ای وای این چطوری خواموش میشه از اعصاب خوردی ساعت رو محکم به دیوار زدم وداغون شد وهمزمان با این کارم سانادا هم بیدار شد اوه اوه دخلم اومد بهتر در برم.
سانادا-چی شده؟
-هیچی بابا این ساعتت رو مخ بود زدم نیست ونابودش کردم.
سانادا-هان؟
ایقدر تند و عجیب و غریب گفتم که خودم توش موندم.
-هیچی بابا برو صورتت رو بشو که بریم صبحونه بخوریم.
سانادا-اخ کمرم نابود شد.
-از این به بعد یه شب من میخوابم رو تخت یه شب تو باشه.؟
سانادا-مگه چاره ی دیگه ای دارم؟
-خب نه.
سانادا-حالا چرا موهات سیخ شده؟
-جان؟
جلوی ایینه رفتم قیافم عین روح شده بود خودم که ترسیدم چه برسه سانادا.
-اخ ننه نیست و نابود شدم.
سانادا-حالا مگه چی شده؟
-شبیه اجنه شدم.
سانادا-هه تازه فهمیده شبیه کی شده.
-سانادا؟
سانادا-برو اون چهرت رو درست کن.
رفتم صورتم رو شستم هنوز لباس دیروز تنم بود رفتم تو حمام عوض کردم ورفتم بیرون نمیدونم این مربی پیر و خرف چه نقشه ای برای ما داره یا اون جان میخواد چی کارکنه؟به فضای بیرون رسیدم هیچ کسی نبود لابد خواب بودن یا داشتن حاظر میشدن من همین طوری مسیرم رو میرفتم که به زمین تمرین رسیدم .
جان-امروز هوای خوبیه.
-البته اگه تو نباشی.
جان-از این حرفا نزن عزیزم.
-من عزیزم تو نیستم من ازت متنفرم اینو بفهم.
جان-مطئسفانه من نمیفهمم.
-میری کنار یا بلایی سرت بیارم؟
جان-برو برای کسای دیگه نقش بازی کن.
-برات یه نقشی بازی میکنم که کیف کنی.
سریع راکتم رو از کیفم در اوردم و محکم به کمر جان زدم که از درد افتاد زمین.
-خب حالا کی داره نقش بازی میکنه؟اگه نفهمیدی یه طور دیگه بهت بگم.؟هان؟
جان-معلومه دیگه بچه ننه نیستی.
دیگه داشت رو اعصابم راه میرفت راکتم رو بالا بردم و با شدت به سمت سر جان بردم که دو نفر منو گرفتن که اینکار رو نکنم.
-ولم کنید بزارید حسابش رو برسم.
هرداد-با این کار خودت رو به دردسر میداز.
اتوبه-تو که ایقدر بی فکر نبودی.
-اره نبود ولی بعد اون اتفاق بی فکر شدم.
سانادا-چی شده؟
هرداد-دعوا خانوادگیه.
سانادا-چقدر هم هست.
انیکا-چخبره تونه اول صبحی؟
سابرینا-جنگ جهانی سوم راه افتاده؟
ریوما-انگار همین طوره.
یوکیمورا-یه سوال چرا جان ایطوری افتاده زمین؟
تا یوکیمورا اینو گفت همه به من نگاه کردن.
-هرداد،اتوبه نمیخواین ولم کنید؟
هرداد-باشه ولی کاری نکن.
-کی به کی میگه.
اتوبه-ریواس خجالت بکش چرا این طوری میکی؟
-خجالت؟چی هست؟بلد نیستم بکشم.
سایو-ریواس چش شده؟
نیو-شاید به خاطر دیروزه.
رنجی-شاید.
اینویی-ریواس خوبی؟
-اره اگه این دو تا ولم کنن.
خانم ویلیام-خب سلام بچه ها چی شده؟
-چیزی نیست یه مشکل کوچولو بود که رفع شد.
جان-اره جون عمت.
-خفشو جان.
خانم ویلیام-خب تا جنگ جهانی راه نیوفتاده میخوام بین چند نفرتون بازی بزارم و هرکی ببازه از اینجا میره.وتو دو روز این کار انجام میشه و بعدش تمرینه.همه فهمیدن؟
همه-بله.
خانم ویلیام-راستس بازی ها فقط تنیشه.
انیکا-ولی ما تنیسور نیستم؟
رزلا-ما شناگرم.
خانم ویلیام-قانون قانونه خب بازی ها بین کنیا اشیتاری با ریو شیشیدو، چوتارو اوتاری با جان ریچارد،رنجی یاناگی با یوشی اوشیتاری.فهمیدن او اشخاص؟
اون شیش نفر-بله مربی.
نیو-ولی مربی جان که ژاپنی نیست پس چرا اینجاست؟
خانم ویلیام-از جان دعوت کردم با شما ها تمرین کنه البته خانم سبزی هم هست.
-ای وای من ریواس روکاکیم نه خانم سبزی.
خانم ویلیام-خب فرقی نداره دختر جون خب شما شیش تا برید خودتون رو گرم کنید.
اون شیش تا رفتن خودشون رو گرم کنن تا بیا منم از این فرصت استفاده کردم که در برم که خانم ویلیام مچم رو گرفت.
خانم ویلیام-کجا با این عجله؟
-خونه اقا شجاع .
خانم ویلیام-..........................................
فیشینینگ.

نظرات شما عزیزان:

میوسا ایچیزن
ساعت18:24---7 تير 1395
ببخشید کی قسمت 17 رو می زاری
پاسخ:به زودی


sabrina
ساعت14:18---7 تير 1395
ریواس ؟ توی داستان 11 سالته ؟ اونوقت من چند سالمه ؟
اخه من از همه کوچیک ترم و تو۱۳سالته ودر ضم جهشی خونم الکی مثلا


میوسا ایچیزن
ساعت7:12---7 تير 1395
ببخشید که سوال می کنم قصد فضولی ندارم فقط یه چیز ذهن مو مشغول کرده شما از سانادا خوشتون میاد و بعد اینکه چند سالتونه
پاسخ:اره اول از مومو شیرو خوشم اود دیدم نمی تونه بهم رور بگه برای همین سانادا رو انتخاب کردم 11 سال از.همه کو چیکترم


میوسا ایچیزن
ساعت1:31---7 تير 1395
عالی بود بی صبرانه منتظر قسمت 17 هستم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 6 تير 1395برچسب:,ساعت 16:55 توسط ریواس روکاکی| |


Power By: LoxBlog.Com